« يار بى اغيار »
شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: ((كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم ؟))
دوست در پاسخ گفت : (( مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق ، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است ؟))
دير آمدى اى نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست
معشوقه كه دير دير بينند
آخر كم از آنكه سير بينند؟
زيباروى محبوب ، اگر همراه دوستان بيايد جفا و بى مهرى كرده است ، چرا كه ديدار يار همراه دوستان ، بدون رشك و رقابت بين رقيبان نخواهد بود.
به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار
بسى نماند كه غيرت ، وجود من بكشد
به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى
مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟
هدیه:401
نظرات شما عزیزان: